-
هَوولا!!
یکشنبه 22 دیماه سال 1392 12:09
سلام نفس من. عشقم. همه زندگی من. دیروز وقتی داشتی کارتن میدیدی گفتی هَوولا (هیولا)و خیلی خوشمزه گفتی مثل تموم حرف زدنهات که خوشمزه است. وقتی هم داری بازی میکنی و کسی ازت کاری بخواد و به میلت نباشه میگی شما بی ادبی. یعنی وقتی میگی شما من غش و ضعف میکنم. نوبت رو هم بلدی و موقع بازی میگی نوبت منه ، نوبت شماست. موقع خواب...
-
کار مفید
شنبه 21 دیماه سال 1392 12:18
سلام نور امیدم. عسل مامان. تنها کار مفید جمعه که خیلی خوشحالم میکنه و هر وقت یادم میاد قند تو دلم آب میشه اینه که بردیمت نمایشگاه سرگرمیهای کودک و نوجوان و کلی خوشحال شدی. برات خرید کردیم و کلی به صورت حرفه ای نقاشی کشیدی و ول کن ماجرا نبودی.روی صندلی و میز کوچک نشسته بودی و نقاسی می کشیدی و خوشحال حداقل دیروز از...
-
نیکی رسان
سهشنبه 17 دیماه سال 1392 08:10
سلام خورشیدک تابانم.نور امیدم. دیشب برق نبود و خونه مامانی موندیم اینقدر خوب صحبت میکنی و حرفهای قشنگ میزنی که من به معنای واقعی در پوست خودم نمی گنجم . دیروز وقتی خاله گفته که کاغذ رو پاره نکنی گفتی حالا که پاره شد ببینم چه کار می تونم بکنم؟ یا وقتی خاله تو اتقش بودی مامانی رو صدا کرد گفتی می خوای منو ببره بیرون؟ یا...
-
عافیت باشی
سهشنبه 3 دیماه سال 1392 12:35
سلام شیرین بیانم. قند نباتم. این چند روز من سرمای بدی خوردم و خیلی نتونستم باهات بازی کنم. همش خونه مامانی بودیم و مامانی علاوه بر شما از منم مراقبت میکرد و میرسید. شما هم که میدیدی من سرما خوردم هی بهانه میگرفتی و بوس می خواستی و میومدی زیر گلومو می بوسیدی و من زندگی می کردم. وقتی عطسه میکنم حتما میگی عافیت باشه و...
-
دوستت دارم را من دلآویزترین شعر جهان یافته ام
دوشنبه 25 آذرماه سال 1392 12:12
-
چه ثروتمندم :))))
سهشنبه 5 آذرماه سال 1392 13:00
سلام نازدونه من. دیشب دیر اومدم و وقتی امدم خونه مامانی موندیم و تو اینقدر خانومی که اجازه دادی من شب بخوابم و خاله برات کتاب بخونه و بعد طبق گفته شاهدان تا پاسی از شب با مامانی بازی کردی و گذاشتی من بخوابم تا استراحت کنم و بعد مامانی قصه گفته دستت رو انداختی دور گردنش و خوابیدی کاری که با من می کنی. قربون تو و مامانی...
-
شرمنده ات هستم بابت این همه تاخیر این شبها.
دوشنبه 27 آبانماه سال 1392 12:52
سلام دردونه مامان.دیشب و پریشب و پس پریشب (چه مامانی!) دیر اومدم خونه یعنی ساعت 9 شب. پریشب که کار بابا طول کشید و سر همین قضیه ازش دلخور شدم. دیشب که دکتر بودم. دیشب هم رفتم ورزش و دیر اومدم.وقتی میام سعی می کنم وقتم فقط برای تو باشه. شام درست نمی کنم و ظرف هم نمی شورم و فقط با هم هستیم. موقع خواب هم تا وقتی بخوای...
-
گزارش یک روز در کنار بهترین هدیه خدا
چهارشنبه 15 آبانماه سال 1392 08:07
سلام نور امیدم. دیروز خونه موندم پیشت . صبح 8 نشده بیدار شدی و منو صدا کردی. گفتم بیا پیشم منو بیدار کن بگو خورشید آمد .....اومدی و صدام کردی و بلند شدم. باهم برنامه کودک دیدیم و صبحانه خوردیم. یعنی اگه در حال تماشای کارتون یا برنامه کودک یا سی دی نباشی چیزی نمی خوری. بعد با هم رفتیم و پله ها رو شستیم و کلی این وسط...
-
تو به فرداها ، به روشنی بیندیش
دوشنبه 13 آبانماه سال 1392 12:13
سلام نازدونه مامان. شرکتم و زنگ زدم تا باهات صحبت کنم ولی خوابی هنوز و من باید این درد وجدان لعنتی رو تحمل کنم. منو ببخش که درگیر بازیهای دنیای ما میشی گاهی . منو ببخش بخاطر تموم کاستی های مادرانه ام . از این به بعد تصمیم دارم مادر کافی باشم بقیه چیزها هم نبودم مهم نیست نازدار خانومم.. من تا آخر عمر باید حسرت لحظاتی...
-
آوار
شنبه 13 مهرماه سال 1392 08:25
سلام خورشیدک تابانم. اگه از حال این روزهای من خواسته باشی ، حالمان خوب است (اما تو باور نکن) شب تا صبح کابوس دیدم و روز و هفته خوبی رو شروع نکردم. برات می نویسم تا بدونی اگه یک روز نفست گفت نمی خوادت به دل نگیر ، شاید از بودنت مطمئنه و اونی رو دلش می خواد که همیشه نیست. باش ولی زیاد در دسترس نباش. امیدوارم که تو از...
-
منو ببخش
شنبه 23 شهریورماه سال 1392 12:58
سلام ماه خورشیدک تابانم. نور امیدم. مامانو ببخش بخاطر اینکه داروت رو اشتباهی داد و به دانش خودش شک کرد. خدا شکر که اتفاقی نیفتاد ولی من باید بیشتر از این حواسمو جمع میکردم. منو ببخش که ندانسته داشتم بهت آسیب میرسوندم.من نباید اینقدر سهل انگاری میکردم و نباید دارو رو به زور بهت میدادم. باید می دونستم این یک مورد...
-
چه مبارک روزی
جمعه 15 شهریورماه سال 1392 13:10
-
یک جوری عاشقت هستم که خوابم با تو بیداره.
چهارشنبه 6 شهریورماه سال 1392 08:40
سلام نور امیدم. این روزها سرمست خاطرات روزهای پایانی هستم که در وجودم لونه داشتی. همون مسیرها رو میرم و همون حسها رو زنده میدارم. ممنون بخاطر خاطرات شیرینمون. ممنون که موندی تا آخرش با من. بخاطر تمام راههای که با هم رفتیم و حسهایی که تجربه کردیم شیرین دلبرکم.
-
من عاشق توام
دوشنبه 28 مردادماه سال 1392 12:48
سلام قند عسلم. شاخه نباتم. آنچنان با سرعت داری بزرگ میشی که من باورم نمیشه حدود دو هفته دیگه باید تولد دوسالگیت روبگیرم. البته خیلی بیشتر و بهتر از هم سن و سالهات می همی و همه کارهات رو خیلی زود شروع کردی. این هم باعث خوشحالیه و هم نگرانی. خوشحالم از این همه هوش و توانایی و تکامل و نگران از این که می خوام از زندگیت...
-
یاد باد آن روزگاران
یکشنبه 13 مردادماه سال 1392 08:50
سلام دردونه مامان. خوبی؟ این روزها هوا حسابی گرمه . گرمای بی سابقه ای بوده واین گرما ترا خیلی کلافه میکن بخصوص شبها موقع خواب. مدام وول می خوری و نمی خوابی و هی میخوای کمرتو بمالم و خسته میشی. خوبه خونه مامانی ات خنکه وگرنه که من از نگرانی و دلواپسی دیوانه میشدم. می دونم خیلی سخته ولی تو نشون دادی که سختیها رو شکست...
-
من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم *
یکشنبه 9 تیرماه سال 1392 12:48
سلام نفس من. دیشب موقع خوابیدن این قدر دلبری کردی و شیرین زبونی که من آرزو می کردم زمان متوقف بشه و من جرعه جرعه این شیرینی هات رو نوشیدم. نمی ذاشتی من بخوابم و همش میومدی روی سینه ام میخوابیدی و بعد روی دستم بعد کنارم آخرش هم نشستی بالای سرم و هی گفتی مامان مامان و من حرفی نمیزدم و کیف میکردم و بعد بدون پلک زدن لحظات...
-
گزارش یک روز
چهارشنبه 29 خردادماه سال 1392 12:52
سلام نازدونه من. دیروز وقتی از سرکار با هزار زحمت (مترو و ترافیک و گرمای داغ) اومدم خونه دیدم نیستی و با خاله رفتی پارک. با بابایی و مامانی اومدیم دنبالتون و اومدیم پیش بابا تا بریم در شادمانی مردم برای صعود تیم ملی به جام جهانی شرکت کنیم وکلی سر یک دمپایی ناقابل که اون رنگی که دوست داشتی به پات نمی خورد (رنگ قرمزش)...
-
سدی دیگر نیست!!
یکشنبه 12 خردادماه سال 1392 12:44
سلام وروجک مامان. این روزها درگیر و دار پیدا کردن خونه هتیم البته خیلی وقته دنبالش هستیم ولی این روزها جدی تر چون تا بیست خرداد باید جابجا بشیم. دیروز اتفاق خیلی جالبی افتاد. وقتی اومدیم خونه با یک لبخند شیرین شیطنت آمیز که من عاشقشم وبعضی وقتها حرص آدمو در میاره می رفتی روی میز تلویزیون و روش راه می رفتی و وقتی بابا...
-
تیز هوش من
یکشنبه 5 خردادماه سال 1392 12:52
سلام توت فرنگی من. توی بیست ماهگی تونستی از 1 تا 10 رو بشمری البته این وسط 8 رو نمیگی. شعرهای اتل متل توتوله، یک توپ دارم قلقلیه، تاپ تاپ خمیر ، بعضی قسمتهای لالایی های شبانه رو بلدی.کامل و سلیس صحبت میکنی و کلی دلبری.
-
نوبهارانه
شنبه 17 فروردینماه سال 1392 12:47
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 سلام نور شکوفه بهاری من. سال نوت مبارک. بعد از 18 روز با هم بودن، چقدر لحظات بی تو بودن سخته و بی معناست.دلم سخت دل تنگته. صبح موقع اومدن کلی گریه کردی و بهم چسبیدی و دلمو...
-
سال نوت مبارک شکوفه من!
دوشنبه 28 اسفندماه سال 1391 12:48
-
سال نوت مبارک شکوفه من!
دوشنبه 28 اسفندماه سال 1391 12:48
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA سلام خورشیدک تابانم. این روزها ی پایانی سال 91 هست و شما دومین زمستون رو هم به سلامتی پشت سر گذاشتی و داری میری به استقبال دومین بهار عمرت. امیدوارم سال جدید سالی پر از سلامتی و شادی و بالندگی برای تو باشه و توی این سال جدید برکت و خوشبختی به زندگی همه مردم بیاد. امیدوارم...
-
تو کی اینقدر بزرگ شدی خانم شدی من نفهمیدم عزیزم
سهشنبه 15 اسفندماه سال 1391 13:11
سلام گل عمر من. امروز 18 ماهگی شماست و من از خدا ممنونم به خاطر این نعمت و رحمت . این قدر بزرگ و خانوم شدی که دیگه می تونم بگم یک انسان کامل شدی و امروز یک مرحله از زندگیت رو پشت سر می گذاری و وارد مرحله بعد میشی. ]چهار روز دیگه باید بریم واکسن 18 ماهگیت رو بزنیم. البته باید امروز می بود ولی چون میترسیدم تب کنی و اذیت...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 اسفندماه سال 1391 12:44
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA سلام دلبرک من. خورشیدک تابانم ! پریشب به خاطر پات که می خاروندی و خشکی پوستت رفتیم دکتر. اول قرار بود با مامانی و بابایی بیایی و من هم از سرکار بیام پیشتون دکتر ولی بعدش چون من زود رسیدم و قرار بابا هم بهم خورد باهم اومدیم دنبالت و اومدیم دکتر. توی مطب خانم دکتر که کلی...
-
دلبری می کند این نرگس مستان که مپرس
یکشنبه 29 بهمنماه سال 1391 12:45
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA سلام خورشیدک تابانم. این روزها من غرق خوشی ام. چون می دونم چقدر دوستم داری .دلبریهات بیش از همیشه شده و صحبت کردنت فراتر از سنت. کلمات و جملات زیادی میگی. صدای همه حیونها رو بلدی که مثلا شیر میگه خ – و (غرش)، اسب پیتکو پیتکو، البته اینا مال دو سه ماه پیشه. تمام اعضای صورت...
-
تماشای تو عین آرامشه، توزیباترین آرزوی منی .
چهارشنبه 11 بهمنماه سال 1391 12:58
سلام شازده کوچولوی من. دیشب با هم رفتیم جشن عقد و چقدر اونجا از دیدن کلی بچه ذوق کردی. و من از دیدن شادی تو. من عاشقتم. موقع برگشتن کلی توماشین بهمون خوش گذشت و کیف کردیم. بابایی هم جلو رانندگی میکرد و منو شما بری خودمون عقب بازی میکردیم. دوستت دارم ده تا
-
ازت تصویر میگرم که رویای یک قرنم شی
یکشنبه 8 بهمنماه سال 1391 12:54
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA سلام امید زندگی مامان و بابا. این روزها برای خودت خانومی شده و حسابی بابایی هستی. بلرای هرکاری و هرچیزی بابات رو صدا میزنی. دیروز موقعی که گیره های سرت رو به موهات زده بودم و خشگل شده بودی وقتی گفتم عکس بگیریم تا باب ببینه چقدر خشگل شدی قشنگ نشستی و ژست هم گرفتی. و این از...
-
برام هیچ حسی شبیه تو نیست*
چهارشنبه 27 دیماه سال 1391 12:55
عسل من سلام .هیچ حسی مثل بودن در کنار تو نیست . یک حس ناب بی همتا. دیروز سعی کردم چند تایی عکس بگیریم. خیلی مدلهای مختلفی مدنظرم بود ولی مثل همیشه(از وقتی راه افتادی) نذاشتی اونطور که می خواستم عکس بگیرم و برای خودت دنبال بازی و کنجکاوی بودی و اذیت شدیم. دیگه تا موقعی که خودت نخوای یا عکسی که ثبت لحظه ای باشه ازت عکس...
-
نوستالژی
دوشنبه 18 دیماه سال 1391 12:51
-
دایره لغات
چهارشنبه 6 دیماه سال 1391 12:49
سلام فندق من. این قدر ماشاله دایره لغاتت وسیع شده که من گاهی تعجب می کنم. چند روز پیش تو حمام بودیم و من داشتم لباس می شستم و شما بازی می کردی که یک دفعه قالب صابون رو دیدی و گفتی صابو و من تعجب کردم که صابون رو میشناسی چون یادم نمیاد بهت گفته باشم. دیشب که آخرش بود باطری رو از روی زمین برداشتی و گفتی باطری. من واقعا...