یادداشت هایی برای نازنین دخترم

این وبلاگ برای ثبت خاطرات نازنین دخترم می باشد .

یادداشت هایی برای نازنین دخترم

این وبلاگ برای ثبت خاطرات نازنین دخترم می باشد .

من عاشق توام

سلام قند عسلم. شاخه نباتم. آنچنان با سرعت داری بزرگ میشی که من باورم نمیشه حدود دو هفته دیگه  باید تولد دوسالگیت روبگیرم. البته خیلی بیشتر و بهتر از هم سن و سالهات می همی و همه کارهات رو خیلی زود شروع کردی. این هم باعث خوشحالیه و هم نگرانی. خوشحالم از این همه هوش و توانایی و تکامل و نگران از این که می خوام از زندگیت لذت ببری و دیرتر از دنیای کودکیت فاصله بگیری و کودک باشی و هم اینکه استعدادهات به هدر نره و من همواره بتونم چیزهای جدید یادت بدم.

این روزها هنوز درگیر پیدا کردن مهد هستم الته فعلا دارم توی اینترنت جستجو میکنم تا بعد برم ببینمشون. می دونی من چون تا حالا مهد نبودم و اطرافم کسی نرفته نمی دونم چه آیتم هایی مهمه ولی از الان کلی نگرانم.

پریشب برات مسواک کوچولوی قشنگی گرفتم با خمیر دندان بچه پونه با طعم چند میوه. کلی ذوق داشتی برای مسواک زدن ولی وقتی طعم خمیر دندون رو چشیدی خوشت نیومد و دیگه همکاری نکردی. می خوام برات کلکسیون مسواک درست کنم نازنینم.

پریروز خونه مادر جونت این قدر صحبت کردی و دلبری کردی که همه داشتن برات غش و ضعف می رفتن.

امیدوارم هرجا میری محبتت و عشقت در دل همه پا بزاره که این بزرگترین ثروته.

روز18 و 19 مرداد با مامانی و بابایی و خاله ها رفتیم مسافرت و خیلی بهت خوش گذشت و ما هم از شادی تو شاد شدیم حسابی. وقتی خونه عمو صدای گاو رو شنیدی اومدی و با دلبری گفتی اجازه هست گاو ببینیم. هر کاری هم داشتی به همه می گفتی بوس بده و بعد کارت رو می گفتی. بعد وقتی گاو رو از نزدیک دیدی گریه کردی و گفتی من از گاو می ترسم. بعد گوساله کوچولو رو که دیدی کلی خوشت اومد . خونه دایی هم اول از همه رفتی جایی که عید ماهی داشتن و دست خاله محبوبت رو هم کشیدی و گفتی ماهی ببینیم و ما سرمست حافظه ات شدیم. این قدر شعر بلدی که ذدیگه حسابش از دست خارجه. وقتی من لالایی می خونم شمام مثل من صدات رو می کشی و بزیر و بم می خونی یعنی من عاشق این آواز خوندنت هستم ستاره من.

مامان رو ببخش بخاطر همه کم بودنهاش و خستگی هاش کوچولوی نازم.

من عاشق تو ام ، یک لحظه شک نکن.

یاد باد آن روزگاران

سلام دردونه مامان. خوبی؟ این روزها هوا حسابی گرمه . گرمای بی سابقه ای بوده واین گرما ترا خیلی کلافه میکن بخصوص شبها موقع خواب. مدام وول می خوری و نمی خوابی و هی میخوای کمرتو بمالم و خسته میشی. خوبه خونه مامانی ات خنکه وگرنه که من از نگرانی و دلواپسی دیوانه میشدم. می دونم خیلی سخته ولی تو نشون دادی که سختیها رو شکست میدی و هیچ چیز مانع تو و شادیهات نیست قهرمان  من.

دیروز گوشواره های منو می کشیدی و میگفتی انگشتر گوش. فدات بشم قند نباتم.کلا عاشق طلا و زیورآلاتی. البته میدونم حاضر نیستی بیشتر از یک دقیقه تحملشون کنی ولی بازم جالبه که دوست داری.

این روزها با مالیدن و نوازش کمرت کم کم می خوابی و این یعنی تعبیر رویاهای من.

دیگه اینکه کلی در حال جستجو برای مهد هستم تا یک جای خوب و مفید و نزدیک و منصفانه پیدا کنم و امیدوارم موفق بشم.

من هنوز به یاد دوسال پیش هستم و همون حال و هواها رو دارم. امروز دقیقا حال و هوای روزهای شیرینی رو داشتم که تو بطن من بودی. بهترین روزهای زندگیم. دقیقا از روی همون پل رد شدم و هوای داشتنت وجودمو پر کرد. ممنون به خاطر تمام نفسهایی که با من کشیدی. به خاطر تمام بودنهات و خلق لحظات ناب .

این روزها حسابی دلبری می کنی و وقتی کاری دادی میایی میگی بوس بده و وقتی بوسیدی بلافاصله خواسته ات رو میگی ای شیرین بیانم.

فکر دیگه ای که این روزها دارم اینه که امسال برات تولد مفصل بگیرم یا تولد معمولی یا بریم مسافرت. دوست داشتم تولد مفصل بگیرم ولی امکانات و جا نیست. در هر صورت همیشه از خدا برات سلامتی و شادی و عاقبت به خیری خواسته ام و می خوام و عاشقتم.