یادداشت هایی برای نازنین دخترم

این وبلاگ برای ثبت خاطرات نازنین دخترم می باشد .

یادداشت هایی برای نازنین دخترم

این وبلاگ برای ثبت خاطرات نازنین دخترم می باشد .

مادرانه

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

هَوولا!!

سلام نفس من. عشقم. همه زندگی من. دیروز وقتی داشتی کارتن میدیدی گفتی هَوولا (هیولا)و خیلی خوشمزه گفتی مثل تموم حرف زدنهات که خوشمزه است. وقتی هم داری بازی میکنی و کسی ازت کاری بخواد و به میلت نباشه میگی شما بی ادبی. یعنی وقتی میگی شما من غش و ضعف میکنم. نوبت رو هم بلدی و موقع بازی میگی نوبت منه ، نوبت شماست. موقع خواب هم دوست داری تو گوشم نجوا کنی(بلند بلند درگوشم صحبت می کنی) و دل منو میبری.

کار مفید

سلام نور امیدم. عسل مامان. تنها کار مفید جمعه که خیلی خوشحالم میکنه و هر وقت یادم میاد قند تو دلم آب میشه اینه که بردیمت نمایشگاه سرگرمیهای کودک و نوجوان و کلی خوشحال شدی. برات خرید کردیم و کلی به صورت حرفه ای نقاشی کشیدی و ول کن ماجرا نبودی.روی صندلی و میز کوچک نشسته بودی و نقاسی می کشیدی و خوشحال حداقل دیروز از مادری برات کم نذاشتم چه تو اینکه دفاع کنم و برات بادکنک گرفتم چه اینکه به دلت رفتار کنم و خوش باشیم. تنها چیزی که ذهنمو مشغول کرده مظلومیت و خجالتی بودنت بود که امیدوارم بری مهد بهتر بشی. نازنین دلبر منی میدونی؟

نیکی رسان

سلام خورشیدک تابانم.نور امیدم. دیشب برق نبود و خونه مامانی موندیم اینقدر خوب صحبت میکنی و حرفهای قشنگ میزنی که من به معنای واقعی در پوست خودم نمی گنجم . دیروز وقتی خاله گفته که کاغذ رو پاره نکنی گفتی حالا که پاره شد ببینم چه کار می تونم بکنم؟ یا وقتی خاله تو اتقش بودی مامانی رو صدا کرد گفتی می خوای منو ببره بیرون؟ یا خاله که بهت گفته برو بیرون گفتی من تنهایی چه کار کنم؟ بعضی وقتها با هیجان حرف میزنی و اغراق آمیز لبهات رو تکون میدی و خوردنی میشی.

چپ و راست هم این روزها به من و بابا میگی دوستت دارم و میبوسیمون.

من شرمنده خوبیهات هستم نازنینم . دیشب وقتی خونه مامانی نمی خوابیدی(علی رغم اینکه از صبح بیدار بودی و ساعت 1 نیمه شب بود) و من باهات بداخلاقی کردم، اینقدر سرشار از نیکی هستی  که اومدی منو بوسیدی و گفتی دوستت دارم نیکی رسان من. عاشقتم

عافیت باشی

سلام شیرین بیانم. قند نباتم. این چند روز من سرمای بدی خوردم و خیلی نتونستم باهات بازی کنم. همش خونه مامانی بودیم و مامانی علاوه بر شما از منم مراقبت میکرد و میرسید. شما هم که میدیدی من سرما خوردم هی بهانه میگرفتی و بوس می خواستی و میومدی زیر گلومو می بوسیدی و من زندگی می کردم. وقتی عطسه میکنم حتما میگی عافیت باشه و اگه خودت عطسه کنی و بگیم عافیت باششه میگی سلامت باشه. امروز صبح ساعت 5:30 بلند شدی و وقتی می خواستیم بذاریمت پیش مامانی می گفتی مامانی نه مامانی عصبانیه.

خیلی این روزها بلبل زبونی میکنی و من دوست دارم درسته قورتت بدم. منو ببخش این روزها کسلم و حال ندارم. سرحال باشی و پاینده دلبرکم یا به قول خودت عافیت باشی