یادداشت هایی برای نازنین دخترم

این وبلاگ برای ثبت خاطرات نازنین دخترم می باشد .

یادداشت هایی برای نازنین دخترم

این وبلاگ برای ثبت خاطرات نازنین دخترم می باشد .

شرمنده ات هستم بابت این همه تاخیر این شبها.

سلام دردونه مامان.دیشب و پریشب و پس پریشب (چه مامانی!) دیر اومدم خونه یعنی ساعت 9 شب. پریشب که کار بابا طول کشید و سر همین قضیه ازش دلخور شدم. دیشب که دکتر بودم. دیشب هم رفتم ورزش و دیر اومدم.وقتی میام سعی می کنم وقتم فقط برای تو باشه. شام درست نمی کنم و ظرف هم نمی شورم و فقط با هم هستیم. موقع خواب هم تا وقتی بخوای برات کتاب می خونم و از نخوابیدن  و تکون خوردنت و اینکه وسط مراحل خواب وقتی اتاق تاریک هست یک دفعه یادت میاد باید بری دستشویی یا آب می خوای و تا هر وقت بخوای کمرت رو می خارونم.(ماساژ می دم). می دونم که هیچ بچه ای تو این دنیا مثل تو نمی تونه این قدر باهوش باشه و فهمیده و خانوم. از صبوریهات ممنونم که ما رو با تمام کاستی ها و نبودنهامون می بخشی و وقتی هستیم از نبودنهامون و گذشته شکایتی نمی کنی . کاری که آدم بزرگها نمی تونند انجام بدهند. امیدوارم ما لایق تو باشیم نازدونه من.

پریشب هی میگفتی لباس بی بی عجیبه. کتاب عجیبه. این عجیبه اون عجیبه  و گاهی می گفتی عجیب غریبه!!!و ما غرق لذت میشدیم.

دیشب کاری کردی که بابات تصمیم گرفت برات جایزه بگیره . از راه رسیدیم خونه داشتیم لباس عوض می کردیم و حرف می زدیم که دیدیم صدات نمیاد اومدیم دیدیم در حموم رو باز کردی و شلوارت رو در آوردی و خودت رفتی جیش کردی و منتظر نشستی .خلاصه بابت کلی خوشحال شد و بهت افتخار میکرد و تصمیم داره برات جایزه بگیره.

از خدا برات سلامتی می خوام و شادی و اینکه بخت یارت باشه در همه جا و همه وقت امید دلبندم.

گزارش یک روز در کنار بهترین هدیه خدا

سلام نور امیدم. دیروز خونه موندم پیشت . صبح 8 نشده بیدار شدی و منو صدا کردی. گفتم بیا پیشم منو بیدار کن بگو خورشید آمد .....اومدی و صدام کردی و بلند شدم. باهم برنامه کودک دیدیم و صبحانه خوردیم. یعنی اگه در حال تماشای کارتون یا برنامه کودک یا سی دی نباشی چیزی نمی خوری. بعد با هم رفتیم و پله ها رو شستیم و کلی این وسط خود مختارانه بریا خودت بازی و کار کردی. بعدش گلها رو با هم تمیز کردیم و خاک پاشون ریختیم و گلها رو خم کردی . شانس آوردیم یک لحظه دیدم یکی از گلدونها که گلدونش سفالیه رو از گلش گرفتی آوردی از پله ها پایین تا پیش من.تصورش هم سخته. نمی دونم چرا هرچی گل و گیاه می بینی می کنی . گل سبز رو بو میکردی میگفتی چه بوی خوبی میده!!!!! بعد رفتیم بالا تا من کارهامو بکنم دیدم صدات نمیاد دیدم رفتی میلهایی که دیشب خریدم پیدا کردی و با خودت بردی توی تخت تا من اومدم دیدم میگی(با خنده شیطنت آمیز که آدم ضعف میکنه) من شیطون بلام. میلها رو گرفتم  چند دقیقه بعد اومدی پیشم تو آشپزخونه بعد دیدم مثل جت رفتی اومدم دیدم کامواها رو بردی ازت گرفتم باز اومدی پیشم تو آشپزخونه نفهمیدم کی رفتی فقط اومدم دیدم ای وای کامواهای خوب و اصلی رو برداشتی و تموم کلاف رو باز کردی دیگه کلی شاکی شدم و 3 ساعت معطل شدم تا کلاف  روجمع و جور کنم دیدم نمیشه و این وسط اعصابم هم بهم ریخته و تو هم ناراحت میشی ناهارتو دادم و دیدم میگی خوابم میاد و چشات هم پر خوابه خوابوندمت و ناهارمو خوردم و بقیه کامواها رو جمع و جور کردم حدود سه ساعت راست و ریس کردن خرابکاری 5 دقیقه ای شما طول کشید. بعد بیدار شدی و با هم رفتیم پارک بازی کردیم و بعد ساعتت 5 بود شما رو بردم خونه  مامانی و خودم اومدم کارهامو انجام بدم و ساعت 9:30 با بابا اومدی پیشم. این بود گزارش یک روز بودن در کنار بهترین هدیه خدا. 

 

* میبینی چه مامان فعالی داری تو سه روز دو تا پست گذاشتم نازنینم.

تو به فرداها ، به روشنی بیندیش

سلام نازدونه مامان. شرکتم و زنگ زدم تا باهات صحبت کنم ولی خوابی هنوز و من باید این درد وجدان لعنتی رو تحمل کنم.  منو ببخش که درگیر بازیهای دنیای ما میشی گاهی . منو ببخش بخاطر تموم کاستی های مادرانه ام . از این به بعد تصمیم دارم مادر کافی باشم بقیه چیزها هم نبودم مهم نیست نازدار خانومم.. من تا آخر عمر باید حسرت لحظاتی رو بخورم که بی تو گذشت ، بی تو و عطر تنت  میوه تابستاونی من.

می دونی گاهی خاطرات آدم با یک جرقه ف یک تلنگر یادآوری میشن مثل اینکه بابات گفت وقتب شیر میخوردی پاهات رو می آوردی تو دهن من  و من می بوسیدمشان. 

 مامان بازی این روزها هم خیلی دلچسبه وقتی بهت مبگم مامان و با ناز و کش می گی بله و میگی چیه چی می خوای نی نی کوشولو.

چقدر پتو بازی دیشب دلنشین بود و چسبید عزیزم. هنوز صدای قهقه هات گوشمو نوازش میده ترانه هستی من.

خدایا شکرت به خاطر این پاییز نم زده