یادداشت هایی برای نازنین دخترم

این وبلاگ برای ثبت خاطرات نازنین دخترم می باشد .

یادداشت هایی برای نازنین دخترم

این وبلاگ برای ثبت خاطرات نازنین دخترم می باشد .

گزارش یک روز در کنار بهترین هدیه خدا

سلام نور امیدم. دیروز خونه موندم پیشت . صبح 8 نشده بیدار شدی و منو صدا کردی. گفتم بیا پیشم منو بیدار کن بگو خورشید آمد .....اومدی و صدام کردی و بلند شدم. باهم برنامه کودک دیدیم و صبحانه خوردیم. یعنی اگه در حال تماشای کارتون یا برنامه کودک یا سی دی نباشی چیزی نمی خوری. بعد با هم رفتیم و پله ها رو شستیم و کلی این وسط خود مختارانه بریا خودت بازی و کار کردی. بعدش گلها رو با هم تمیز کردیم و خاک پاشون ریختیم و گلها رو خم کردی . شانس آوردیم یک لحظه دیدم یکی از گلدونها که گلدونش سفالیه رو از گلش گرفتی آوردی از پله ها پایین تا پیش من.تصورش هم سخته. نمی دونم چرا هرچی گل و گیاه می بینی می کنی . گل سبز رو بو میکردی میگفتی چه بوی خوبی میده!!!!! بعد رفتیم بالا تا من کارهامو بکنم دیدم صدات نمیاد دیدم رفتی میلهایی که دیشب خریدم پیدا کردی و با خودت بردی توی تخت تا من اومدم دیدم میگی(با خنده شیطنت آمیز که آدم ضعف میکنه) من شیطون بلام. میلها رو گرفتم  چند دقیقه بعد اومدی پیشم تو آشپزخونه بعد دیدم مثل جت رفتی اومدم دیدم کامواها رو بردی ازت گرفتم باز اومدی پیشم تو آشپزخونه نفهمیدم کی رفتی فقط اومدم دیدم ای وای کامواهای خوب و اصلی رو برداشتی و تموم کلاف رو باز کردی دیگه کلی شاکی شدم و 3 ساعت معطل شدم تا کلاف  روجمع و جور کنم دیدم نمیشه و این وسط اعصابم هم بهم ریخته و تو هم ناراحت میشی ناهارتو دادم و دیدم میگی خوابم میاد و چشات هم پر خوابه خوابوندمت و ناهارمو خوردم و بقیه کامواها رو جمع و جور کردم حدود سه ساعت راست و ریس کردن خرابکاری 5 دقیقه ای شما طول کشید. بعد بیدار شدی و با هم رفتیم پارک بازی کردیم و بعد ساعتت 5 بود شما رو بردم خونه  مامانی و خودم اومدم کارهامو انجام بدم و ساعت 9:30 با بابا اومدی پیشم. این بود گزارش یک روز بودن در کنار بهترین هدیه خدا. 

 

* میبینی چه مامان فعالی داری تو سه روز دو تا پست گذاشتم نازنینم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد