یادداشت هایی برای نازنین دخترم

این وبلاگ برای ثبت خاطرات نازنین دخترم می باشد .

یادداشت هایی برای نازنین دخترم

این وبلاگ برای ثبت خاطرات نازنین دخترم می باشد .

اولین بهار


خورشیدکم
! سلام و سال نو مبارک. امیدوارم اولین بهار زندگیت پر از شادی و طراوت و تمام
زندگانیت پر از روزهای بهاری باشه. این روزها این قدر درگیر دید و بازدید و کارهای
عید و مساقرت بودیم که وقت نشد بیام بنویسم. اولین مسافرت زندگیت رو  از 5 تا 8 فروردین  به شهر پدریت رقتی و کلی بهت خوش گذشت. خدا رو شکر دوره سخت دندون در آوردن رو پشت سر گذاشتی و حوصله ات مثل قبل شده و همه چیز خوبه. 

سالی که گذشت بهترین سال عمرم بود و بهترین هدیه رو از پروردگارم گرفتم. خدایا سپاسگزارم.
و تو از نازنین ممنونم که منو عاشق تراز قبل کردی و شاهکار خلقت خدا رو نشونم دادی. برات سالهایی سرشار از عشق و شادی و سلامتی آرزومندم.


خبر بدین به دون دون------ عسلم در آورد دندون


نازنینم !
این روزها یکی از سخت ترین و شیرین ترین مراحل زندگی مونو پشت سر گذاشتیم و بعد از
حدود 2 ماه از آب ریختن زیاد از دهن کوچولوت، از دیروز اول اسفند مروارید قشنگی روی لثه ات داره درمیاد.دندون پایین سمت چپی اول جوونه زده .مبارکه خورشیدکم.داشتم با بابا که تازه
اومده بود سیب می خوردیم و تو هیجان زده داشتی به سمت سیب خودتو می انداختی تا
اومدم سیبو بیارم جلو تا دهنیش کنی طبق عادت دیدم به به یه مروارید می خواد
درآد.امیدوارم برات برکت و سلامتی بیاره و همیشه بخندی تا نمایان بشه.

این روزها کلی برای مامان اپرا می خونی و منو غرق شادی و زندگی می کنی . من به راستی عاشق
آوازهات هستم عزیزم.این قدر این روزها دلبری می کنی که من نمی دونم چطوری طاقت
دوریت رو بیارم و برم سرکار.

دیگه این که بابا یک کار جدیدی شروع کرده . براش دعا که موفق باشه.


تبریک

خورشیدکم ! ماهگرد ورودت به زندگیمون و روشنی دلمون مبارک. 

ااین روزها به معنای واقعی عشق می کنیم و خدا زا شاکریم. شبها بهتر می خوابی و روزها سرحال تری. با هم کلی بازی می کنیم . داری این روزها پاهات رو کشف می کنی . بخصوص 7 بهمن وقتی با بابا برده بودیمت حمام تند تند پاهات رو تو آب به هم می زدی و نگاهشون می کردی ارشمیدس کوچولو.

مادرانه


خورشیدکم سلام. این روزها حسابی برای خودت خانمی شدی.این قدر سرم باهات گرمه که وقتی برای نوشتن نمی مونه. از کارهات تو این مدت بگم که از15 دی وقتی اسم قشنگت رو صدا می کنم به طرفم برمیگردی و اسمت رو میشناسی. از19 دی از روی شونه هام سرت رو برمیگردونی جلو.از 25 دی هم سعی می کنی به سمت اسباب بازیهات بری ولی چون پاهای قشنگت بالاست نمی تونی و وقتی دستم رو پشت پاهات حایل می کنم کمی میری جلو.
خواب شبانه ات هنوز نظم پیدا نکرده و شبها تا ساعت 12و 1 بیداری. همیشه باید پیشت باشم و باهات بازی کنم و گرنه گریه می کنی. این روزها تنها نگرانیم برای تو اینه که خوب وزن بگیری و سالم باشی و از لحاظ روحی و عاطفی
کمبودی نداشته باشی. می ترسم مادر خوبی نباشم. برام دعا کن دلبندم.  

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

راستی این یادداشت 25 آذر برات نوشتم: 

 



نورامیدم صد روزگیت مبارک. توی این صد روز لحظه به لحظه خدا رو بخاطر داشتنت شکر کردم
و امیدوارم شایسته مادر نامیده شدن باشم و شاهد رشد و بالندگی تو باشیم. من و پدرت به حضور تو می بالیم شاهکار خلقت

اولین غلت بدون کمک


سلام توت فرنگی مامان.این روزها من همراه با تو کودکی رو تجربه می کنم. روزها یک پارچه پهن می کنم روی زمین و کنارت دراز می کشم و با هم بازی می کنیم و کتاب هات رو می خونیم. تقریبا ده روزی هست که با کمک ما می تونی اسباب بازی هات رو توی دستت نگه داری و به دهن خوشگل کوچولوت ببری.از خودت صدا درمیاری و وقتی باهات حرف می زنیم تو هم حرف می زنی. به طرفین می چرخی و با کمک ما غلت می زنی.شبها خیلی برای خوابیدن اذیت می کنی الیته به نسبت شبهای قبل که تا ساعت سه و چهار بیدار بودی بهتر شدی ولی بازم تا ساعت دوازده ویک طول میکشه. 

عزیزم! امروز وقتی باز گذاشته بودمت تا پاهات هوا بخوره ،چند دقیقه تنها بودی که دیدم صدات میاد و وقتی اومدم دیدم خودت غلت زدی و دستت رو هم از زیر تنت در آوردی.هورا! البته از 27 آذر با کمک می تونستی غلت بزنی ولی این اولینش بدون هیچ کمکی بود. 

ایام به کام خورشیدکم.