سلام توت فرنگی مامان.این روزها من همراه با تو کودکی رو تجربه می کنم. روزها یک پارچه پهن می کنم روی زمین و کنارت دراز می کشم و با هم بازی می کنیم و کتاب هات رو می خونیم. تقریبا ده روزی هست که با کمک ما می تونی اسباب بازی هات رو توی دستت نگه داری و به دهن خوشگل کوچولوت ببری.از خودت صدا درمیاری و وقتی باهات حرف می زنیم تو هم حرف می زنی. به طرفین می چرخی و با کمک ما غلت می زنی.شبها خیلی برای خوابیدن اذیت می کنی الیته به نسبت شبهای قبل که تا ساعت سه و چهار بیدار بودی بهتر شدی ولی بازم تا ساعت دوازده ویک طول میکشه.
عزیزم! امروز وقتی باز گذاشته بودمت تا پاهات هوا بخوره ،چند دقیقه تنها بودی که دیدم صدات میاد و وقتی اومدم دیدم خودت غلت زدی و دستت رو هم از زیر تنت در آوردی.هورا! البته از 27 آذر با کمک می تونستی غلت بزنی ولی این اولینش بدون هیچ کمکی بود.
ایام به کام خورشیدکم.