یادداشت هایی برای نازنین دخترم

این وبلاگ برای ثبت خاطرات نازنین دخترم می باشد .

یادداشت هایی برای نازنین دخترم

این وبلاگ برای ثبت خاطرات نازنین دخترم می باشد .

یلدایت مبارک شیرین هندوانه من!

 
ه

زمستان ثانیه به ثانیه نزدیک می شود، یادت نرود اینجا کسی هست که به اندازه تمام برگ های رقصان پاییز برایت آرزوهای خوب دارد. آرزو میکنم پروردگار آرامش را بر قلبت همچون دانه های برف آرام و بیصدا، بباراند.

ندوانه قصه زندگیت ،دلچسب و شیرین.
انار آرزوهایت رنگین ،
پسته خاطراتت نمکین و فال روزگارت عاشقانه و خوشبختیت چون شب یلدا بلند باد.
یلدات مبارک خورشیدک تابانم.

خودم بغل میکنمت------پر میشم از عطر تنت

سلام دردونه من. از کدوم دلبری هات برات صحبت کنم که بدونی چقدر شیرینی. خیلی با محبت هستی  و من عاشق اون بوسهایی هستم که وقتی از خونه مامانی  میخوایم بیاییم یکی یکی همه رو صدا میکنی تا بوست کنند و تو بوسشون کنی. عاشق اون بوسهایی هستم که روی هرجا اوف شده میکنی. عاشق اون بوسهایی که وقت خواب برای بابات می فرستی. تو یک رقیب جدی و قدر هستی. این روزها برای خودت خانم شدی و میتونی اگه حواسم بهت باشه از پله ها بالا و پایین بری. توی پهن کردن سفره کمک میکنی و سفره رو می بری و میاری و گاهی میخوای که ظرفها رو هم ببری و بیاری و خودت غذا بخوری. عاشق چنگال هستی. صدای بیشتر حیوونها رو بلدی و آخریش زنبور و کرم سیب هست. وقتی میخوای برات میوه پوست بگیریم میگی پوست و و قتی میخوایی چیزی رو باز کنیم میگی با. دیشب هم اولین جمله کامل رو گفتی:بابا بش(بابا بدش)

وقتی هم میخوای بگی بگیرش میگی بش. رفت هم که از حدود 8ماهگی میگفتی. عاشق شیرین زبونیهاتم.

منو ببخش که گاهی نیمه شب که بدقلقی میکنی غرغر میکنم. قول میدم دیگه تکرار نشه فندق مامان.

راستی دیشب با هم نماز خوندیم و تو چقدر کیف میکردی و لبخند شیرینی روی لبات بود.آخه هیچ وقت منو در حال نماز خوندن ندیده بودی و همیشه با مامانی اینها نماز می خوندی . چادر کوچولوت رو سرت کرده بودی و در حابت رکوع سجده می رفتی و کلی زیبا و خنده دار بود.عاشقتم فرشته زمینی من.

این روزها پرم از عطر تنت.بوی بهشت رو میده

سرماخوردگی

سلام دردونه من. این روزها (دقیقا سه روزه)که سرما خوردی. البته خدا رو شکر عفونت نداری و دکتر دارو نداد ولی آبریزش داری . بعضی وقتها آبریزشت زیاد میشه و تو نمیذاری پاک کنیم و صحنه های بامزه ای خلق میشه. کلا از اول بدنیا اومدنت با اینکه بخواهیم لمست کنیم خیلی موافق نبودی و نیستی.از دست زدن و نوازش صورت و سرت خوشت نمیاد. خدا کنه زودتر خوب بشی تا راحت تر باشی گل من. مامانی خیلی برات زحمت میکشه و خیلی مراقبت هست و اکه بیشتر از من نباشه( که هست )کمتر نیست. هر جا میری با خودت کلی شور و هیجان میبری و امیدوارم همیشه در زندگیت اینگونه باشه. چند وقتی هست که خواب شبانه ات خیلی بد شده و نصفه شب که بیدار میشی تقریبا 2 ساعت بیدار میمونی و این برای من که میخوام بیام سرکار کابوسه.امیدوارم مشکلی نداشته باشی و زودتر خوابت به روال عادی برگرده. دیگه این که طبق معمول من نگران توهستم و اسن که آیا من در حق تو کوتاهی میکنم یا نه؟ کاش همه چی به خوبی که امید و آرزو داشتیم پیش می رفت.

من عاشقتم و بی تاب تو و عطر تنت خورشیدک تابانم.کاش میشد عطر تنت رو برای یک عمر نفس کشید .من عاشق اون موقع های هستم که منو میبوسی بخصوص وقتی به میل خودت و تند تند اینکارو میکنی.

منو ببخش

منو ببخش عزیز دلم. منو ببخش که این قدر بی لیاقتم. منو ببخش که هنوز نمی تونم مواظبت باشم و بدتر باعث ناراحتی و آسیب تو میشم. حیف تو فرشته ناز و معصوم که چنین موجود بی عرضه و بی لیاقتی عنوان مادریت رو به دوش میکشه و یک موجود بی عرضه تر ئ خودخواه تر عنوان پدرت رو.

بهت قول میدم دیگه این اشتباهات و سهل انگاری ها تکرار نشه و از چشمام بیشتر مواظب توباشم گلکم.

آرایشگاه

سلام نور امیدم. این روزها برای خودت خانوم کوچولویی شدی. دیگه اصلا چهار دست و پا نمیری. دایره لغاتت وسیع تر شده به انگور میگی ان نن ماشین ماست مرسی بده میگی آرزو و مرجان  دار دار(قار قار)میگی عاشق کنترل تلویزیون ، موبایل ، تلفن و کلا چیزهای دگمه داری. ازهمه دلبری میکنی. اصلا طاقت و تحمل یکجا نشستن نداری و مدام باید ورجه وورجه کنی.عاشق پاره کردن کتابهات هستی و من مدام باید چسب کاری کنم.بعضی وقتها میشینی یکجا و کتابت رو ورق میزنی  و زیر لب برای خودت میخونی.دوست داری اگه جایی پله باشه بالا و پایین بری.نمیزاری کسی هم دستت رو بگیره .  پریشب تصادف بدی کردیم و خیلی ترسیدم فقط تنها خوشحالیم این بود که شما توی ماشین نبودی. چون با اون شدت که ما تصادف کردیم اگه بودی کلی می ترسیدی و در ضمن چون نمیشه سر جات نشوندت خدای نکرده مطمئنا پرت می شدی. از خدا ممنون به خاطر اینکه هر لحظه حواسش به ما هست. دوستت دارم و عاشقت هستم.

راستی روز جمعه 21 مهر برای اولین بار با بابا رفتی آرایشگاهی که بابا میره و وقتی آوردت کلی هق هق می کردی . انگار کلی ترسیده بودی .منو ببخش که باهات نیومدم و تنها بودی.