سلام خورشیدک تابانم. این روزها ی پایانی سال 91 هست و شما دومین زمستون رو هم به سلامتی پشت سر گذاشتی و داری میری به استقبال دومین بهار عمرت. امیدوارم سال جدید سالی پر از سلامتی و شادی و بالندگی برای تو باشه و توی این سال جدید برکت و خوشبختی به زندگی همه مردم بیاد. امیدوارم بتونیم در سال جدید آرامش و آسایش بیشتری داشته باشیم و بتونیم اونطور که شایسته تو عزیز دلم هست زندگی کنیم.
من برات بی نهایت آرزو و دعای مادرانه دارم و امیدوارم اینقدر لایق باشم که به پاس مادر بودنم آرزوهام بخصوص در مورد شما برآورده بشه.
مینویسم که در آینده هم من یادم باشه و هم برای شما دلگرمی و امید باشه که سال 91 با تموم سختی هایی که داشت نتونست ما رو تسلیم خودش کنه و ما به کمک هم تحملشون کردیم . شاید بتونم بگم سخت ترین سال در زندگی من بود ولی خوشحالم که از عهده اش بر اومدیم و پیروز شدیم. کار و دوری راه و بچه داری و خمسر داری در کنار هم سخت بود ولی شدنی و من بیش از هرکسی از تو نور امیدم برای بودنت و صبوری هات ممنونم و شرمنده که نتونستم اونطور که می خواستم و دوست داشتم و شایسته تو بود مادری کنم.
امیدوارم روزهای زندگیت سرشار از شادی و سلامتی و آرمش و آسایش باشه ولی یادت باشه که هر وقت اینگونه نبود به خودت بگی که تو وقتی کوچولوتر بودی سختی هایی رو پشت سر گذاشتی پس بازم می تونی . بگی تو دختر همین مادری پس از اونم قوس تری. می دونم هرچند گاهی دوست خواهی داشت ترو ضعیف بدونن و سختی ها رو از روی دوشت بردارن. گاهی تکیه گاه می خوای برای تجدید قوا و این مواقع خدا رو بیشتر حس خواهی کرد. یادت باشه مامانت هم گاهی احساس خستگی کرد ولی هیچ وقت خسته و نا امید نشد.
الان با خاله آرزو صحبت میکردم و شما و خاله آرزو با هم هستین و می گفت که موقع تماشای تلویزیون هیجان زده شدی و می گفتی "باد کلاه برد هوا. خدای من. "
دیشب هم بابایی ات می گفت وقتی همسایه اومده بود جلوی در میگفتی بفرمایید و خوردنی شده بودی.
توی سالی که گذشت کلی رشد کردی و بزرگ شدی . چهار دست و پا رفتن رو یاد گرفتی و نشستن و حرف زدن و راه رفتن. برای خودت خانومی شدی و کلی در کنارت احساس شادی و خوشبختی کردیم. ممنون و سپاس خدایی که ترا به ما هدیه کرد فرشته آسمانی.
ترا به اندازه تمام شکوفه های بهاری دوست دارم و عطر تنت به اندازه تمام عطرهای بهار نارنج مستم می کند.
سال نو مبارک شکوفه من
سلام دلبرک من. خورشیدک تابانم ! پریشب به خاطر پات که می خاروندی و خشکی پوستت رفتیم دکتر. اول قرار بود با مامانی و بابایی بیایی و من هم از سرکار بیام پیشتون دکتر ولی بعدش چون من زود رسیدم و قرار بابا هم بهم خورد باهم اومدیم دنبالت و اومدیم دکتر. توی مطب خانم دکتر که کلی غرغر میکردی که بری و نمیذاششتی دکتر خوب معاینه ات کنه بعدش موقع بیرون اومدن از مطب با دکتر بای بای میکردی و بوس می فرستادی که خانوم دکتر کلی کیف کرد.
من چرا گاهی یادم میره تو یک فرشته کوچولوی 18 ماهه هستی. شاید تقصیر خودته که همیشه اینقدر بیشتر از سنت فهمیدی و کارهات رو زودتر انجام دادی که من یادم نبود تو هرچند بزرگ باشی بازم کوچولوی منی. منو ببخش. به چشمات قسم دیگه فراموش نمیکنم.
(می خوام که یادم بمونه من باید سرشار از آرامش باشم و رفتار کنم تا بتونم وجودت رو سرشار از آرامش کنم تا ذخیره تمام پستی و بلندیهای زندگیت بشه)
سلام خورشیدک تابانم. این روزها من غرق خوشی ام. چون می دونم چقدر دوستم داری .دلبریهات بیش از همیشه شده و صحبت کردنت فراتر از سنت. کلمات و جملات زیادی میگی. صدای همه حیونها رو بلدی که مثلا شیر میگه خ –و (غرش)، اسب پیتکو پیتکو، البته اینا مال دو سه ماه پیشه. تمام اعضای صورت و بعضی اعضای بدنت رو میشناسی ابرو، چشم، گوش، بینی، دندون، زبون،دهان، مو،گردن(این که دیگه منو ذوق مرگ کرد وقتی دیدم خودت بدون آموزش از رو شعر یلد گرفتی)، دست و پا و م م ، انگشت ، ناف، شکم و دل رو هم میشناسی. از قبل 15 ماهگی موقع لباس پوشیدن خودت بلد بودی که الان باید مثلا دست بره تو آستین و پا تو شلوار. جوراب رو می دونستی به پا میکنن و در آوردنشو بلد بودی. همه چی هم میگی مثلا: کفش، جوراب،آستین، نارنگی، پرتقال، نارنجی، آبی، سفید، سبز،در(درآوردن) ،باز(باز کردن)، پوست بگیر، بیا(دست آدمو میگیری و میگی)، برو، بده، قطع شد. می چرخه. فیل.دگمه، زیپ(این دو تارو که من هاج و واج بودم که کی یاد گرفتی)، خشگل شدم(وقتی چیزی می پوشی)، خشگل شدی، بشین.خوابه، خوابیده، پاشو. با کسی وقتی کاری داری دستشو میگیری و میگی پاشو. ,وقتی بهت چیزی میدن میگی ممنون یا مرسی. ببخشید هم میگی .وقتی صحبت می کنی نیاز به ترجمه نیست چون همه می فهمن چی می گی و همه رو شگفت زده میکنه دلبرک باهوشم. خلاصه جونم برات بگه که خانم کوچولوی من دیگه بزرگ شدی .
پریروز دست خاله ات رو که نشسته بود گرفتی و گفتی پاشو و بردیش تو اتاق تا پیشت بشینه و تو هم نقاشی بکشی.
توی مهمونی پنج شنبه شب هم حسابی با حرف زدن و برخورد و رفتار و دلبری هات درخشیدی.به همه هم یک جون میگی مثلا عمو جون. عمه جون. اسم بچه ای رو هم بلد نباشی میگی نی نی جون. به من هم میگی مامان جون و من می خوام اون لحظه عمرمو بدم برات.
دیگه کم کم داری برای خودت خانمی میشی و از ماه دیگه بعد واکسنت باید از شیر بگیرمت. این روزها سخت به شیر من علاقه نشون میدی و من گاهی خیلی اذیت میشم و کلافه. می دونم بعدها دلم برای این لحظات و بوی تنت و چشمات موقع شیر خوردن تنگ میشه ولی چاره ای نیست و باید این مرحله رو نیز با هم طی کنیم. از امروز تا روزی که از شیر بگیرمت باید از این لحظات لذت ببرم. قول میدم دیگه کلافه نشم. (خیلی سخته و من هنوز کلافه میشم و بعد پشیمون)
مدتیه خوابت به هم ریخته و مثل قبل ساعت11:30 نمی خوابی و می خوای بیدار باشی و خودت و من داریم اذیت میشیم . فکر کنم مال دندون کرسی هات باشه که امیدوارم زودتر و به سلامتی در بیان. تا الان حدود 16 تا دندون داری(ماشاله).
همین از تمام جهان کافیه، همین که کنارت نفس می کشم