10مرداد: سلام خورشیدک تابانم. این روزها می تونی درحد چند ثانیه بایستی و قلب مارا رو غرق شادی و شعف کنی. این روزها یک سوال مهم در ذهنم شکل گرفته البته همیشه بوده ولی پررنگ تر شده و اینه که آیا من مادر دوست داشتنی هستم و منو به بقیه ترجیح میدی یا نه؟ این قضیه نه از بعد مالکیت و خودخواهی مادرانه است که از نظر عشق و علاقه بین ماست. من مادری هستم که دلت برام تنگ بشه همونطور که دل من برات غنج میزنه؟!! خدا کنه بتونم مادری باشه که همیشه پناهت باشم و به من تکیه کنی .البته دوست دارم مثل خودم مستقل و متکی به خودت باشی ولی میخوام همیشه بدونی علاوه بر خدا کسانی مثل من و پدرت در همه حال پشتیبانت هستیم. دیروز توی پارک وقتی از اون خرگوش کوچولو که یک دفعه از گوشهاش بلندش کردی و خیلی ترسیدی و من نمی تونستم اصلا آرومت کنم ، به خودم و مادری ام شک کردم. نکنه من مادر خوبی نیستم و به من حسی نداشته باشی؟ من می میرم . خدایا به من قدرت بده که محکم باشم و بتونم برای گلم یک تکیه گاه امن باشم و خودت مراقبش باش .بازم میگم:
یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش می سپارم به تو از دست حسود چمنش
دوستت دارم تا بی نهایت آسمانها ، شازده کوچولوی من !
11مرداد:وای که دیروز چه دلبری کردی عزیز دلم. بلند شدی وسط پذیرایی ایستادی و ما رو نگاه میکردی ببینی چه عکس العملی داریم و وقتی کلی ذوق و شادی ما رو دیدی خندهای کردی و آروم نشستی انگار می گفتی ابنه ما اینیم . مرسی که دلمون رو شاد می کنی خورشیدک تابانم.